دراین وبلاگ سعی داشته ام درمورد قوم لک توضیح بدهم.
لک زبان ها نه لر هستند و نه کرد.و بخاطر فرازونشیبهایی که این قوم طی کرده است شاید این قوم کوچک جلوه کند ولی من در اینجا تمام تلاش خودم را میکنم که این قوم بزرگ را معرفی کنم و اشتباهاتی که باعث شده قوم لک را کرد یا لر بخوانند را توضیح بدهم.
و به معرفی ایلات بزرگ لک بپردازم.
لينك روزانه
براي تبادل لينک ابتدا لينکمارو بانام: بیرانوند در وبلاگ ياسايتتان قراردهيد
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 80
بازدید کل : 69721
تعداد مطالب : 5
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1
✘پُست ثآبت✘چکیده مطلبی درمورد اقوم لک√
در ابتدا باید بگم که قوم لک یکی از قدیمی ترین اقوام در ایران است. تمدن قوم لک از تمدن کردها و لرها بیشتر است که این مطلب نشان می دهد قوم لک نه کرد استنه لر و بر گرفته از این دو قوم نیست ولی به دلیل نزدیکی قوم لک به کردها و لرها به مرور زمان زبان لکی دست خوش تحولاتی شده که باعث شده کلمات کردی و لری وارد زبان لکی شود ولی اگر در زبان لکی بنگرید در آن کلمات زیادی خواهید یافت که نه در زبان کردی و نه در لهجه لری وجود دارد. قوم لک یکی از بزرگترین اقوام در ایران است ولی در حال حاضر کوچک جلوه می کند که یکی از دلایل آن جنگهایی است که بین قبایل لک اتفاق می افتد و باعث مهاجرت برخی از روستاها یا طوایف از منطقه خود می شود ولی دلیل اصلی آن که قوم لک کوچک جلوه می کند این است که کریم خان زند یکی از بزرگترین و قدرتمندترین پادشاهان ایران که از اقوام لک بوده و حکومت آن زمان را با کمک و رشادت های ایل بیرانوند و باجلوند ودیگر طوایف لک زبان شکل گرفته است.
بعد از مرگ کریم خان زند لطفعلی خان جانشین وی می شود ولی به دلیل دشمنی و کینه ای که آقا محمد خان قاجار از کریم خان به دل داشت باعث شد که به لطفعلی خان خیانت کرده و او را ناجوانمردانه به قتل برساند و حکومت را در دست گیرد. این امر باعث شد که آقا محمد خان قاجار برای استحکام بیشتر حکومت طوایف بزرگ قوم لک که به کریم خان زند برای بدست آوردن حکومت کمک کردن را به شهرهای دور افتاده تعبید کند که دیگر متحد نشوند و علیه آنان دوباره قیام نکنند. (این مطلب به صورت خلاصه نوشته شده) .
دکتر هوشنگ اعظمی در سال ۱۳۱۵ در خرمآباد متولد شد. در بدو تولدش، پدر او مرتضی اعظمی دستگیر و همراه تمام اعضای خانواده به خراسان تبعید شدند و در کلات نادری تحت نظر قرار گرفتند. در سال ۱۳۲۰، پس از تبعید رضا شاه، پدر هوشنگ اعظمی از زندان آزاد و همراه خانواده به لرستان بازگشتند.
هوشنگ اعظمی در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ به مبارزه سیاسی روی آورد. درسال ۱۳۳۸ در دانشگاه پزشکی اصفهان مشغول تحصیل شد و همزمان به دانشکده افسری وارد شد که پس از یک سال به دلیل نداشتن صلاحیت، از دانشکده افسری اخراج شد.وی پس از موفقیت در اتمام دوره پزشکی به زادگاهش خرمآباد بازگشت و در این شهر نیز فعالیتهای سیاسی خود را ادامه داد. هوشنگ اعظمی با گروهی از مبارزان مسلح در شهر خرمآباد همکاری میکرد.
وی در خرداد سال ۱۳۵۳، به قصد شروع مبارزه مسلحانه در کوههای لرستان، مخفی شد و در ۲۵ اردیبهشت سال ۱۳۵۵ در یک درگیری با نیروهای ساواک کشته شد. ساواک به دلیل جلوگیری از شورش احتمالی مردم خبر مرگ وی را اعلام نکرد و این مسئله باعث شد چند ماه پس از انقلاب ۱۳۵۷، در اسناد بدست آمده از بیمارستان شهدای عشایر خرمآباد زمان و نحوه مرگ وی مشخص شود.
.
.
.
دکتر هوشنگ خان اعظمی ، فرزند مرتضی خان اعظمی
یکی از بزرگان لرستان در سال 1315 به دوران تبعید پدر و خانواده اش ، در کلات نادری مشهد دیده به جهان گشود.
همسر دکتر فریده کمالوند که سالها پس از مرگ دکتر کتابی درمورد زندگیشان بنم یادهای ماندگار نوشت
دوران کودکی را در زمان رشد و پویایی جریانات سیاسی در فضای ایجاد شده ی پس از سال 1320 خورشیدی گذراند ، و همین مسئله باعث شد که در همان دوران وارد مبارزات و بحث های سیاسی شود.
مبارزات سیاسی دکتر در سال 1337 و پس از ورودش به دانشکده ی پزشکی اصفهان با فعالیتهای دانشجویی اش در هم آمیخت . و در همین دوران بود که دکتر دوبار توسط ساواک دستگیر گردید .
فاصله ی سالهای 39 – 41 کهبر اثر مسایل بین المللی و رشد تضادهای درونی جامعه ایران ، فضای نسبتا باز و شبه دموکراسی بوجود آمده بود ، فرصت مناسبی برای دکتر بود تا فعالیتها و مبارزات خود ، در قالب جبهه ی ملی ، را در اصفهان بصورت علنی تر پیگیری کند .
اما پس از رخدادهای خونین 15 خرداد ، ساواک او را دستگیر و زندانی کرد . یکی از دستاوردهای این دوران اسارت تحریر جزوه ای به نام «علل فاجعه ی 15 خرداد » بود .
دکتر پس از آزادی از زندان با گروه پیشتاز « جزنی – ظریفی » آشنا شد . وی بعد از آنکه دوران تحصیلات عالیه ی خویش را با رتبه ی ممتاز از دانشکده ی پزشکی اصفهان به پایان رساند . برعکس بسیاری که به فکر گیفه ی دنیا بودند ، تنها برای خدمت به هم ولایتی هایش راهی شهر و دیار آباء و اجدادی خویش خورمووه گردید .
و در آنجا هم زمان با دایر نمودن مطبی برای طبابت فعالیتهای سیاسی اش را به عنوان «شاخه ی لرستان » تعقیب می نمود . دکتر در سال 1348 بار دیگر بوسیله ی ساواک دستگیر و روانه ی زندان شد .
این دوران زندان نه تنها نتوانست خللی در عزم جزم دکتر برای ادامه مبارزه اش ایجاد کند ، بلکه او را مصمم تر نمود تا پس از رهایی از زندان اقدام به مبارزه ی مسلحانه نماید .
با همین دلیل در سال 1352 و پس از رهایی مجدد از زندان ، به همراه دو تن دیگر از همشهریان و هم رزمانش اش - مجتبی و محمود خرم آبادی - ، دست به تهیه ی مقدماتی برای شروع مبارزه ی مسلحانه بر علیه نابرابری و بی عدالتی زد ، اما ساواک از این موضوع آگاهی یافت و در پی لو رفتن دو هم رزم اش و کشته شدن مجتبی و متواری گشتن محمود ، دکتر بار دیگر تنها شد . و مجبور شد تا اینبار با کمک همسر فداکارش- فریده کمالوند – و با عجله ی و سرعت بیشتر دست به تهیه ی تدارکات مبارزه ی مسلحانه ای که فکرش را در سر می پروراند بپردازد .
دست آخر دکتر در سال 1353 بر اثر اضطرار به وجود آمده ، و علیرغم نا کافی بودن آذوقه و دیگر ملزومات و مقدمات لازم برای مبارزه ی مسلحانه ، عازم کبیر کوه گردید تا مبارزه اش را بصورت علنی پی گیری نماید .
در همین سالها بود که توانست از طریق تورج اشتری و حسن سعادتی با سازمان چریکهای فدایی خلق ارتباط برقرار نماید .
اما به دلیل کم بودن نیروها و آذوقه از یک طرف و سست عنصری برخی از عناصر هم رزم اش از طرفی دیگر و یورشها و حملات شدید از زمین و هوای حکومت ، دکتر که هنوز شخصیت سیاسی اش در شهر ناشناخته بود ، مجبور گردید تا موقتا دست از مبارزه بکشد و روانه ی شهر گردد .
تا بتواند بار دیگر ، با تدرکات و انسجام و قدرت بیشتری مبارزه ی مسلحانه ی خویش را از سر گیرد .
اما در سال 1355 نقشه ی دکتر برای مبارزه ی مسلحانه لو رفت ، و ساواک برای دستگیری اش اقدام نمود ، و پس از ان خبری موثق و درست از سرنوشت این پزشک انساندوست و زبردست در دست نیست .
گروهی بر آ نند که وی در همان شب یورش کشته شد .
گروهی دیگر بر این عقیده ای که وی در زندان و در زیر شکنجه های ساواک به قتل رسید ،
گروهی دیگر نیز بر این باورند که دکتر از دست ماموران ساواک گریخته و به کوهها پناه برده ،
و گروهی دیگر ضمن آنکه گفته های گروه سوم را قبول دارند بر این باورند که او به عراق گریخته و هم اینک زنده است و ....
اما گذشته از اینکه این بزرگ مرد لر چه نوع گرایشات سیاسی و عقیدتی و چه سرنوشتی داشته ، آنچه که مهم است شخصیت و منش اوست . که هم اینک و پس از سالیان هنوز هم نام نیک اش ورد زبانهاست...
گزیده ای از یادداشتهای این بزرگ مرد تاریخ لرستان:
مهم این است که دیگران را به خاطر خودشان دوست بداریم .
*
باید تمرین کنم ، باید یاد بگیرم که چگونه به خاطر سعادت دیگران از سعادت خود بگذرم .
*
بزرگی هر انسان به گذشت و فداکاری اوست .
از پدرم و هم زبانهایم یاد گرفته امکه پیش روی مردمان عزادار شادی نکنم . آری فقط زمانی می شود خندید که هلهله شادی آفرین مردم اوج بگیرد .
*
ما از مدتها پیش عقلمان را به دستورات دشمنانمان تسلیم کرده ایم .
*
زن بگیرم ؟
بع هم یه خونه ؟
بعد هم یه ماشین دست دوم ؟
دیگر هیچ ؟؟؟!!!
همین ؟؟؟!!!
میخوای یه گاو سیرده بشم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
*
ما شاهد صحنه های غم انگیزی هستیم .
صحنه هایی که بی توجهی به انه شایسته ی یک انسان نیست .
*
چه دنیای است ، هیچکس درد دیگری را نمی داند .
چه کشنده است همه با هم زندگی می کنند و همه تنهایند .
*
عشق از همه ی مصلحت ها قوی تر است .
*
عشق خود خواهی نیست .
عشق از خود گذشته گی است .
*
فردا هرچه می خواهد بشود ، مهم نیست ، مهم این است که می خواهم فردا بهتر از امروز باشد .
*
سرسبز ترین باغها و زیباترین کوه ها بدون وجود انسان خسته کننده و دلگیرند .
هر تابلوی نقاشی که فاقد زندگی باشد، پرده ی رنگینی بیش نیست .
هر شعری که به انسان نپردازد ، بدرد شاعر خودش می خورد .
براستی اگر انسان نباشد ، دنیا به چه درد می خورد ؟؟؟؟
منبع: ویکی پدیا. و جمع اوری های احد رستگارفرد در وبلاگ خرم اباد=خرموه. و گفته های پدر عزیزم.
فرزندان بیرانوند باجلول و بیران بودند که دو طایفه بزرگ باجلوند و بیرانوند برا بوجود اوردند.
این دو طایفه بزرگ در تاریخ نقش بسزا و درخشانی داشته اند که به توضیح بیشتر میپدارزم.
دوره زندیه:
بیرانوندها به همراه باجلوندها از جمله ایلهای لرستان بودند که در شکل گیری حکومت زندیان به کریم خان زند کمک کرده و همراه وی به شیراز رفتند اما پس از انقراض سلسله زندیه به لرستان برگشتند.
بیرانوندها و باجلوندها از کسانی بودند که از ابتدا همراه کریم خان زند بودند و حتی همسر کریم خان از دختران خانهای لرستان بوده است.
دوره قاجار:
پس از انقراض سلسله زندیه بیرانوندها به لرستان بازگشتند.
در آن زمان عاغامحمدخان قاجار چگنی ها را از منطقه هرو به نواحی قزوین تبعید کرده بود.
و همچنین بسیاری از مردان بزرگ بیرانوند به شهرای دوراز لرستان تبعید شدند.
دوره پهلوی:
بیرانوندها در کنار سگوندها،پاپی ها و چگنیها در شورش سال ۱۳۰۲ علیه نیروهای دولتی حکومت پهلوی شرکت داشتند که نتیجه شورش سرکوب و شکست عشایر لر بود.که در پست پایین به توضیح و علت سرکوب این قاوام غیرو پرداختم.
این قوم از بزرگترین ایل های لرستان می باشد که در زمان پهلوی به این قوم تهمت ها و دوروغ هایی زده شده.
در زمان رضا شاه پهلوی بزرگان بیرانوند در مقابل ظلم و استبداد شاه برخاستند.
از جمله علیرضا خان پسر مردان خان بیرانوند و بزرگان دیگر کسانی بودند که درمقابل رضاشاه ایستادگی کردند و رضا شاه به 3 بار به لرستان لشکر کشید و درمقابل غیور مردان بیرانوند شکست خورد.
در همان زمان رضا شاه و انگلیس ها تصمیم گرفتند تهمتی به اصل و نصب بیرانوند بزنن که به هیچ عنوان صحت ندارد.این تهمت این بود که بیرانوندها ریشه در عرب دارند درصورتی که به هیچ عنوان صحت ندارد.
ویکی پدیا:
ایل بیرانوند یکی از ایلات [|لک ]] [۱] ایران و از طوایف پیشکوه است.[۲] تمرکز سکونت بیرانوندها در استانهای لرستان، خوزستان و ایلام است که در خرمآباد، چغلوندی، بروجرد، دهلران،دره شهر،آبدانان و قسمتهایی از خوزستان متمرکزتر از سایر مناطق هستند.[۱] هنری راولینسون خاستگاه باجلوندها (سگوندها) و بیرانوندها را موصل عراق میداند و معتقد است بیرانوندها و باجلوندها در قرن دوازدهم یعنی در اواخر صفویه یا در زمان افشاریه از نواحی موصل به لرستان آمدند.[۳] [[ اما به نظر می رسد که چون ایل بیرانوند درزمان اشغال ایران توسط متفقین مبارزات سختی با ارتش استعمار گر انگلیس و رضا شاه پهلوی داشته است مورخان و جهانگردان خارجی آن زمان به طور مغرضانه ای سعی در تحریف تاریخ این ایل داشته اندکه در کتب و یادداشتهای خود به صورت کاملا جعلی واژه نژاد عرب را برای بیرانوند هابکار بسته اند که با توجه به سیاست های تفرقه انگیز استعمار پیر کاملا غیر واقعی می باشد]]
- علت این مسئله این بود که:
علیرضاخان و صادق خان فرزندان مردان خان بیرانوند زیر سلطه حکومت استبدادی رضا شاه نمیرفتند و بارها در منطقه چغلوندی لرستان افراد رضا شاه به این قوم حمله کردند ولی با شکست روبه روش شدند.
در این بین بین رضا شاه تصمیم به فتنه گری و اشوب بین طوایف لر دست زد که به سراغ ایل حسنوند رفت و به بزرگان این قوم حسنوند قول داد که اگر علیرضاخان و گروهش را به دام رضا شاه بیندازند حکومت منطقه لرستان را به انها واگذار کنند.
و میشود گفت که حسنوندها گول این حرف را خوردند که بعدها پشیمان شدند.
بدین ترتیب حسنوندها به خان زمان لرستان که علیرضا خان بود پیغام رساندند که رضا شاه تصمیم به صلح گرفته است و برای برقراری صلح به دربار رضا شاه دعوت شده اید,
این دو بزرگوار وطن پرست در هنگام ورود به تهران به بهانه حمام کردن به حمام برده شدند و ناجوان مردانه از پشت به انها خنجر زده شد و به مقام بزرگ شهادت دست یافتند.